زندگی نامه و وصیت نامه شهید سید عباس ساجدی از شهدای ستاد نماز جمعه چالوس

 

زندگی نامه شهید سید عباس ساجدی

نام پدر : سید علی

محل تولد: چالوس

تاریخ تولد : 1/1/1337

تاریخ شهادت: 1/2/1362

محل شهادت : نورد اهواز

مزار شهید: گلزار شهدای یوسف رضای چالوس

 

 

زندگینامه بسیجی شهیدسید عباس ساجدی

طفل بوَد، در نظر پیر عشق                    هرکه نگردد سپر تیر عشق

دل چو بوَد مخزن اسرار عشق                جان که بود شارح تفسیر عشق

دم بدم از گوشه میدان عشق                 می شنوم نعره تکبیر عشق

« قسم به خون مقدس شهیدان، قسم به اشک دیده یتیمان، قسم به سوز و گداز مادران، قسم به درد و غم تنهایان، قسم به جای گلوله سوزان جانبازان، قسم به فریاد الله اکبر جنگاوران، قسم به عشق و آزادی عدالت خواهان، قسم به زمین مقدس کربلای شهیدان، قسم به نیم روز عاشورای سوزان، قسم به خون و شرف و عزت خوبان، قسم به همه مقدسات که تا زمانی که کفر و ظلم و خباثت و جنایت است، خواهم جنگید و اگر شد جسمم و گرنه روحم را به کربلا خواهم رساند. »

آری، این فریاد سوگندنامه شهیدان اسلام از جمله معلم شهید سید عباس ساجدیاست. کسی که در اولین روز سال 1337 نگاهش در شهرستان چالوس به روی جهان گشوده شد. او سه برادر و چهار خواهر داشته و خودش فرزند پنجم خانواده اش بود.

ایشان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و متوسطه را در شهرستان چالوس به اتمام رسانید و از سال 1356 تا 1358 به مدت 2 سال توانست فوق دیپلم در رشته علوم انسانی را از دانشسرای راهنمایی تحصیلی ساری با معدل عالی کسب کند و به استخدام اداره آموزش و پرورش شهرستان چالوس در می آید. او در سال 1357 به مدت 4 سال مامور به خدمت در کمیته انقلاب چالوس می شود و رئیس کمیته بود و مسئول ستاد نماز جمعه هم بودند و خدمات ارزنده ای را در آنجا به یادگار می گذارند. او قبل از انقلاب در پخش اعلامیه ها و تصاویر حضرت امام خمینی (ره) خیلی تلاش می کرد و چند بار توسط ساواک دستگیر و زندانی شد.

شهید ساجدی میعادگاه عشق خود را بهترین کلاس درس برای خود می دانست و حاضر نبود جسم ناسوتی خود را محصور در عرصه خاک کند و در شهر و دیار خودش زندگی کند. او در زمانی که انقلاب نوپای اسلامی از هر سو مورد هجوم اجانب قرار گرفت، پای به میدان رزم و جهاد گذاشت و از سال 1359 تا زمان شهادتش بیش از 20 ماه در معراج عشق خود حضور یافت و در جبهه های جنوب با متجاوزان بعثی مبارزه کرد.

او عاشق شهادت و پرواز به سوی عرش بود و لذا در تاریخ دهم اردیبهشت سال 1361 در منطقه نورد اهواز بر اثر اصابت تیر مستقیم به سرش، به آرزوی دیرینه خودش رسید و در 21 اردیبهشت پیکرش بر روی دستان امت سلحشور چالوس تشییع و در گلزار شهدای یوسف رضای چالوس به خاک سپرده شد.

ویژگی های اخلاقی و ایمانی شهید

سید والامقام ساجدی انسانی وارسته بود که بر اساس فضای روحانی و معنوی خانواده اش از عمق وجودش جلوه های لاهوتی و ملکوتی موج می زد و عاشق خداو اسلام و قرآن و اهل بیت (ع) بود. او به مانند کبوتری عاشق بود که خود را در بند طبیعت اسیر و زندانی می دانست.

او زمانی که به مقام معلمی نائل آمد، توانست جلوه های معرفت ناب را بروی شاگردان خود بگشاید و شهد شیرین شهادت را به گونه ای به کام شاگردانش شیرین نموده بود که پس از او بسیاری از شاگردانش به مرادشان رسیدند. او بسیاری از بت های ذهنی و عین خود را در سایه اخلاص و عبودیت شکسته بود تا توانست تذکره حضور بیابد.

جبهه های نبرد برای او بهترین کلاس بود. در آنجا فقط معلم، مدرسه، دانش آموز، میز و صندلی نبود که درس بیاموزد، بلکه سنگرها و خاکریزها و صدای دلخراش بمب ها راکت ها صحنه های قیامت را برایش تجسم می کرد. جان دادن همسنگران و دعاها و مناجات آن زاهدان شب و همه چیزش معلم عشق او بودند و از آسمان مذبح عشق قطعا باران وصال امید می بارید و روحش را را خدایی می کرد.

مادربزرگوار شهید سرکار خانم صدیقه حیدری از فرزند مهربانش می گوید:

« عباس جان من از کودکی عاشق مسجد رفتن، خداشناسی و نماز بود. بهترین معلمش امام جمعه چالوس، حاج آقا شاکری بود و حتی ساحل دریا رفتن او به بهانه یادگیری و کسب معرفت و درس آموزی و درس دادن بود. او در اوایل انقلاب علیه گروه های مارکسیستی مبارزه می کرد. عباس و محسن شهیدم، هردو برای انقلاب و دین خیلی تلاش کردند. بچه ها را در ساحل دریا جمع می کرد و به آنها درس خداشناسی می داد. حتی از او می خواستند مدیر شهرداری شود که او قبول نکرد.

عباس در هدایت جوانان خیلی تلاش می کرد. روزی خانم و آقایی آمده بودند و یک فرزند داشتند که منافقین او را منحرف کرده بودند. با گریه می گفتند: عباس، چرا فرزند ما را ترک کردی که منحرف شود؟ البته عباس با تلاش زیادی او را به سمت خود و انقلاب کشید. البته شهید محسن هم شاگرد شهید عباس شده و دست پرورده خودش بود.

وقتی از بیرون به خانه می آمد و می دید که ما صحبت می کنیم به ما می گفت: اگر اگر غیبت است من داخل خانه نیایم. عاشق و شیفته امام خمینی (ره) بود. او خود را وقف و فدای اسلام و انقلاب کرد. خیلی خوش برخورد بود و خلاف قولش عمل نمی کرد. چاپلوسی بلد نبود. شوخ طبع و مردمدار بود و به حقوق مردم خیلی توجه می کرد. همیشه به من می گفت: مادر دعا کن که می خواهم شهید شوم. البته بعد از نابودی دشمنان. او فقیر نواز و فقیر دوست بود.

( مادر شهید درحالی که اشک از چشمانش جاری شده بود ) می گفت: آخرین باری که می خواست برود، نگاهش با من حرف میزد و انگار می خواست به من بگوید که دیگر برنمی گردم. مقداری ورقه های امتحانی را روی طاقچه گذاشت و گفت: بده به فلانی که تحویل مدرسه بدهد. وقتی پرچم سیاه بر سر منزل آویزان کردیم، یکی از دوستان با ناراحتی آمد و آنرا برداشت و گفت:شهید عباس به من ( وحتی در وصیتنامه اش ) گفت: پرچم سیاه عزا جلوی خانه من نزنید. به او می گفتند چرا زن نمی بری؟ می گفت: وقتی جبهه و جنگ تمام شد، آن موقع اقدام می کنم. یک شب خواب دیدم که دسته ای در حال حرکتند و سبزپوشند. عباس هم جلوی آنها حرکت می کند و خانمی هم همراهش بود. من گفتم چه خبر است؟ گفتند نمی دانی؟ عباس داماد شده و آن هم عروس اوست. بعد به من گفتند  حاج خانم دیگر گریه نکن، عباس داماد شده است.

بعد از شهادت عباس، محسن به جبهه رفت و دایم به جبهه می رفت و من همیشه احساس می کردم که او عباس است و او را همیشه عباس صدا می کردم و او به من می گفت من لیاقت عباس را ندارم. حتی حرکاتش هم مثل عباس بود و بارها می گفت: خدا کند که من مثل عباس باشم. او هم بطور شفاهی و هم در وصیتنامه اش به من می گفت: مادر من می خواهم تو پیش حضرت زهرا (س) و زینب (س) شرمنده نباشی.

روزی رفته بودم مزار شهدا، روی خاک عباس نشسته بودم. یکدفعه دیدم خانمی مرا نگاه می کند.به من گفت تو چه نسبتی با شهید داری؟ من گفتم شما چه نسبتی با شهید داری؟ آن خانم گفت من هیچ نسبتی ندارم. من هم گفتم کاره ای نیستم. اصرار کرد، گفتم من مادر شهید هستم. به من گگفت خوشبحال تو. به او گفتم چرا گریه می کنی؟ در جوابم گفت: من از او حاجت گرفته ام. به آن خانم گفتم مرا هم دعا کن که به حاجتمان برسیم. در ادامه آن خانم گفت: من مریض بودم و با رها به دکتر رفتم. یک خانمی به من گفت در شب جمعه برو دست به دامن شهدا بشوید و من هم آمدم و مریضی ام خوب شد.

امت اسلام، عزیزان، از شما می خواهم تا وقتی که زنده اید، شهدا را فراموش نکنید. اینها برای اسلام ، پیامبر (ص) اهل بیت (ع) و امام زمان (عج) و امام خمینی (ره) انقلاب و کشور شهید شدند....»

دوست و داماد شهید جناب اسماعیل یعقوبی از شهید عباس ساجدی می گوید:

« عباس هم فرزند خانواده و هم پدر آنان بود. در هدایت معنوی همه نقش اساسی داشت.روی حرف او حرف نمی زدند. روی کار ایشان حساب می کردند. مبارزات قبل از انقلاب داشتند و تحت تعقیب بودند. چندبار بازداشت شدند. در ساری هم بازداشت شدند.در همان اوایل به ریاست کمیته انقلاب چالوس برگزیده شدند و همچنین مسئول ستاد نماز جمعه چالوس بودند. تواضع، حجب و حیا و معنویت او حرف نداشت. در رفع اختلافات خانوادگی خیلی از آشنایان ایفای نقش می کرد. از ماشین کمیته به هیچ وجه استفاده شخصی نمی کرد.کتابخانه بزرگی در منزل داشت. حضور دائمی در مهدیه داشت و جزو هیئت امنای آنجا بود. عاشق امام خمینی (ره) بود و حتی گفت: بر مزار من این جمله را بنویسید: من سرباز روح الله هستم. ... »

خواهر گرامی شهید، سرکار خانم سیده زهرا ساجدی نقل می کند:

« قبل از انقلاب پیوسته به فعالیت مشغول بود. اعلامیه های حضرت امام (ره) را توزیع می کردو بارها در دانشکده ساری و چالوس دستگیر و روانه زندان شد و با لباس مبدل از این شهر به آن شهر می رفت. ...

نزدیک عملیات بیت المقدس بود که شبی خواب دیدم شهید عباس بین ساختمانی ظاهر شد و به من می گوید: برایم آش با این محتویات درست کنید. شهید محسن هم طرف دیگر آن ساختمان می باشد که ایشان شهید محسن را با صدای بلند صدا کردند و به دنبال ایشان می گشتند که بعد از چند لحظه به هم رسیدند و بسیار خوشحال شدند. »

دوست و همرزم شهید، جناب غلامرضا پاکدل درباره شهید عباس می گوید:

« سید از ما خیلی بزرگتر بود و پیشکسوت ما بود. ما بعنوان شاگرددر کلاس ایشان حاضر میشدیم. او قبل از انقلاب روحیه مبارزه گری و فعالیت داشتند. از ایمان عمیقی برخوردار بود. راز و نیاز و عبادتش عالی بود و الگوی خوبی برای ما به حساب می آمد.برای ما کلاس اخلاق و ایمان می گذاشت. زندگی ساده ای داشت. از جایگاه ویژه ای برخوردار بود. حرف ایشان سند و حجت بود. هرچه می گفتند مورد قبول دوستانش بود. مبارزه اش با فساد در قبل و بعد از انقلاب تمام شدنی نبود. برای سنین مختلف کلاس احکام، اخلاق و خداشناسی می گذاشت و ما را از همه جهات سیراب میکرد. او هم معلم، هم پاسدار سپاه و مسئول کمیته و . .. بود. صبر و شکیبایی و قدرت تصمیم گیری در وقت بحران او حرف نداشت. اهل مطالعه و کلاس و. ورزش بود. محفل و مامن بچه های انقالب و جبهه مهدیه بود که شهید ساجدی نقش فرمانده و هادی آن را بر عهده داشت.

بنده هرچه دام از شهدا و خصوصا شهید ساجدی دارم و مدیون او هستم. زندگی بدون دردسر الآن ما مدیون شهیدان است. آنان بودند که نهال اسلام و انقلاب را با خون خود آبیاری کردند. امید است بتوانیم این نهضت را به نهضت حضرت مهدی (عج) متصل نماییم.»

گزیده ای از پیام ها و وصایای شهید

« ... درود بر شهیدان تاریخ پرافتخار اسلام که با نثار خون خویش درخت اسلام را آبیاری نمودند. امروز روزی است که اسلام احتیاج به خون هایی دارد که بتواند کاخ های ظلم و ستم را ویران کرده و زمینه ظهور حضرت مهدی (عج) را فراهم سازد.

من نمی دانم که به مرگ طبیعی خواهم مرد و یا به دست منافقان شهید خواهم شد. چندین شب است که خواب شهادت می بینم. از خدا می خواهم که اگرمرا لایق می داند یعنی لطفی به من بنماید و آن اینکه مرا در ردیف شهدا قرار دهد.

مادر عزیزم، من به لطف الهی تا کنون داوطلبانه سه بار به جبهه رفته ام. اما از آنجایی که هرکسی را شایستگی این نیست شهید گردد، این افتخار نصیبم نشد. نمیدانم شاید از شدت گناهان و ضعف ایمان من باشد. شاید این بار که با عزمی راسخ تر عازم جبهه می گردم، خداوند عنایتی هم به من نماید.

مادر، این بار که من به جبهه می روم یا باید شهید برگزدم و یا اینکه آنقدر در جبهه می مانم تا پیروز گردیم و پیروز برگردم. خدا شاهد است من نمی توانم طاقت بیاورم که در اینجا باشم و در راحتی زندگی کنم، اما برادرانم در جبهه ها آنقدر رنج و زحمت بکشند. هرچند که آن رنج هم خود نوعی خوشی و عبادت است برای رزمندگان ما. من می دانم که در طول حیاتم در دوران زندگیم هیچ خدمتی به انقلاب و اسلام نکرده ام و دینم را نسبت به اسلام ادا ننموده ام وشاید به خواست خداوند با مرگم و نثار خونم یک قطره و ذره ای خدمت به اسلام نموده باشم و امام زمان (عج) را از خودم راضی نمایم....

e-max.it: your social media marketing partner